با خودم می گویم انگار که تو بی خبری
باخبر هستی از احساسم و انگار ولی بی خبری
خوب می بینی از عشق تو چه آمد به سرم
باز انگار نمی بینی و تو بی خبری
سر و سامان دلم رفت و چه بی سامانم
هرچه می سازم از این عشق و تو خود بی خبری
نقطه امید دلم دیدن آن روز شده
با خبر باشی از عشق من و این بی خبری
حال سامی نه خوش استُ و نه ناخوش شده است
باخبر نیست از این حال و تو هم بی خبری
zibayefaribande...برچسب : نویسنده : 0zibayefaribandec بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 4 اسفند 1401 ساعت: 14:58